گذر کن زین دل شیدا و ژولیده که چو داری اش خرابی و نداری اش خراب.
رها کن دستی که بر پیکره ی بیکران زلالت چنگ میزند و گذر میکند از اعماق بکری که پنهان میشود بر تلاطم چشمانت.
آری جانا قسم به پرواز گیسوانی که هیاهوی جهانم به فرادور نگاهت خشکید لرزید کور شد.
جفا کن این من گاهی به گاهی که هر از گاهی شیدای نگاه بود و راهی شد به داشتنی که نداشته ترین بود
جانا مرا یاد مکن ، های مکن
تو مرا یار مکن زار مکن زنده به افکار مکن
خراب کن با گرز گناهی آنچه کردم آنچه خواستم یا که ساختم که جامش نوشیدم و زهرش به جانم ماند و جا ماندم.
جانا، من ماندم و آن جرعه هلاهل ، لیکن تو بخوان آنچه دورتر از بودن و نوشیدن من میخواندی.
...دلکده...
نظرات شما عزیزان: