چهار شنبه 26 بهمن 1401برچسب:,

ساقی امشب غافل از حال من و جامم باش

چشم بربند و خراب و مدهوش به کام جانم باش

نی در طلب جار و دیده ی مسرورم باش

نی در پی زار و نگه و سرّم باش

بی آنکه بدانی و بدانم شبی را یار باش

می ریز و بریز و پیاله ام را کار باش

دیده گر دنیا فرو ریزد چه باک

گاهی به دلی دشمنی و غمخوار باش

 

***دلکده***

جمعه 7 بهمن 1401برچسب:,

بگویید بیاید ، نقش عشق بگیرد ، کمی بازی کند و بعد برود

تا که دلمان باز کمی جانِ دلتنگی بگیرد

تا که در وقت سفر به پشت رد پای روشنی اش اشک بریزیم

بریزیم و ببینیم و بدانیم که آغوش سفر ، به از این وصل و از این جان و تن است

 

 

***دلکده***

دو شنبه 3 بهمن 1401برچسب:,

همانقدر محال و همانقدر حق

همانقدر سراب و همانقدر عمیق

همانقدر سخت و همانقدر پوچ

از بودن حرف میزنم

از من ، از تو

از نبودنم ، نبودنت

از خواب و رویا و کابوسی که واقعی نیستند

اما تا سر حد واقعیته مرگ ، روح و تنم را لمس میکنند

و تنها تماشاچیمان خداست

خدایی که گویی هست ...

***دلکده***