و در این دایره ی شب و روز
من تنها و آواره، سردرگمی را می آموزم
و در این دایره ی شب و روز
من تنها و آواره، سردرگمی را می آموزم
آن روز که از همه دنیا محتاج تر هستم
ندیدی که چه دردیست
کسی را دوست بداری که به هر نحو تو از آن دور خواهی ماند
و من،
دریا،
رو به تو،
آسمان
محو بزرگی و وسعتت بودم
که ما هر دو یک رنگیم
ولی به کدام سرنوشت تلخ نوشته شد داستان ما
که من اینچنین زمین گیر و تو آنچنان معلّق
که من اینقدر سنگین و فرو رفته از هر سطحی و تو آنقدر سبک بال و بالاتر از هر بالایی؟
ای آسمانم ای وسعت و شور و اشتیاقم
و امروز خوشحالتر از هر خوشحالم
که آفتاب واسطه ای برای رسیدن دستانم به دامانت است
و من تا زمانی که رنگت در وجودم جاریست
آفتاب را سپاس خواهم گفت...