سه شنبه 7 آذر 1402برچسب:,

جانی: زمان داره بدجوری غریب و ناملموس میگذره. 

- خوبه جانا نه؟

جانا: غریب ، ناملموس!؟ میگذره دیگه.

جانی: آره خیلی باحاله. مثل دوران بچگی شده. 

جانا: به نظر میرسه خوشحالی. دوست داشتی برمیگشتی به دوران کودکی؟

جانی: هیچوقت. اصلا . حتی حاضر نیستم یک ثانیه از زندگی رو توی هیچ ادواری دوباره تجربه کنم. حتی همین یک ثانیه قبل رو.

- به نظرم شکنجه دردناکتری میشد.

جانا: ...

جانی: خوبه که میگذره ...

 

 

***دلکده***

چهار شنبه 5 مهر 1402برچسب:,

جانی: جانا تو می‌دونی چطور میشه از کسی که زندگیش رو نابود کردم معذرت خواهی کرد؟

جانا: معذرت خواهی از کسی که باعث نابودیش شدی کار سختیه. ولی به هر حال باید انجامش بدی حتی اگر فکر می‌کنی جبرانش غیر ممکنه.

مثلاً صادقانه و با خلوص نیت بهش بگو می‌دونی که چه بلایی سرش آوردی و ازش از صمیم قلب معذرت میخوای. باید مسئولیت کار اشتباهتو بپذیری و برای جبرانش کاری بکنی. حتی اگر کار کوچکی باشه . کافیه نشون بدی که واقعا پشیمونی.

بعدش هم فقط باید بهش زمان بدی. بسته به آسیبی که زدی مدتی طول می‌کشه که عذرخواهیتو قبول کنه و احساساتش رو پردازش کنه.

جانی: اگه قبول نکرد ، اگه نتونست یا نخواست، اصلا چه فرقی می‌کنه ؟ گذشته که جبران نمیشه.

جانا: صبور باش و زمان بده. ماهیت گذشته اینه که قابل برگشت نیست . درک این موضوع شاید بتونه کمک کنه با گذشته راحت تر کنار بیای.

جانی: جانا...

جانا: ...؟

جانی: می‌دونم که هیچوقت نمی‌تونم جبران کنم، اما از صمیم قلب ازت عذر می‌خوام.

می‌دونم که اشتباه کردم و هیچوقت نمی‌تونم درد و رنجی که بهت دادم رو جبران کنم، اما می‌خوام بدونی که پشیمونم.

می‌دونم که هیچوقت نمی‌تونم جبران کنم، اما هر کاری که از دستم بر بیاد انجام میدم.

جانا: ... ... ...

 

 

...دلکده...

چهار شنبه 29 شهريور 1402برچسب:,

گذر کن زین دل شیدا و ژولیده که چو داری اش خرابی و نداری اش خراب.

 رها کن دستی که بر پیکره ی بیکران زلالت چنگ میزند و گذر میکند از اعماق بکری که پنهان میشود بر تلاطم چشمانت.

آری جانا قسم به پرواز گیسوانی که هیاهوی جهانم به فرادور نگاهت خشکید لرزید کور شد.

جفا کن این من گاهی به گاهی که هر از گاهی شیدای نگاه بود و راهی شد به داشتنی که نداشته ترین بود

 

 جانا مرا یاد مکن ، های مکن 

تو مرا یار مکن زار مکن زنده به افکار مکن

خراب کن با گرز گناهی آنچه کردم آنچه خواستم یا که ساختم که جامش نوشیدم و زهرش به جانم ماند و جا ماندم.

 

جانا، من ماندم و آن جرعه هلاهل ، لیکن تو بخوان آنچه دورتر از بودن و نوشیدن من میخواندی.

 

 

...دلکده...

چهار شنبه 26 بهمن 1401برچسب:,

ساقی امشب غافل از حال من و جامم باش

چشم بربند و خراب و مدهوش به کام جانم باش

نی در طلب جار و دیده ی مسرورم باش

نی در پی زار و نگه و سرّم باش

بی آنکه بدانی و بدانم شبی را یار باش

می ریز و بریز و پیاله ام را کار باش

دیده گر دنیا فرو ریزد چه باک

گاهی به دلی دشمنی و غمخوار باش

 

***دلکده***

جمعه 7 بهمن 1401برچسب:,

بگویید بیاید ، نقش عشق بگیرد ، کمی بازی کند و بعد برود

تا که دلمان باز کمی جانِ دلتنگی بگیرد

تا که در وقت سفر به پشت رد پای روشنی اش اشک بریزیم

بریزیم و ببینیم و بدانیم که آغوش سفر ، به از این وصل و از این جان و تن است

 

 

***دلکده***

دو شنبه 3 بهمن 1401برچسب:,

همانقدر محال و همانقدر حق

همانقدر سراب و همانقدر عمیق

همانقدر سخت و همانقدر پوچ

از بودن حرف میزنم

از من ، از تو

از نبودنم ، نبودنت

از خواب و رویا و کابوسی که واقعی نیستند

اما تا سر حد واقعیته مرگ ، روح و تنم را لمس میکنند

و تنها تماشاچیمان خداست

خدایی که گویی هست ...

***دلکده***

سه شنبه 16 اسفند 1398برچسب:دلکده,وبلاگ دلکده,

میگیم که گفته باشیم.

بالاخره یه جایی باید یه چیزی گفت.

چیزی که ما بهش میگیم هیچی.

همون " هیچی " که میشه جواب ما در مقابل کنکاش ها و چراها و چی شده ها ...

سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,

دو شنبه 24 آذر 1393برچسب:,

یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,